شنیده بودم یه مشاور قراره برامون بیاد اما فکر می کردم مدرسه ما با این اوضاع گنشک رنگ می کنه جا قناری یکی از معلم پروشی ها رو می فرسته به عنوان مشاور به ناظم مون گفتم حالم خیلی بده نیاز به مشاور دارم بعدش رفتم ازمایشکاه خودمون که یهو یه خانم شیک و مرتب با عینک با وارد شد با خوشحالی پرسیدم شما روانشناس هستید گفتند بله باورم نمیشد گفتم مشاور واقعی گفتند بله نشتیم هودمو معرفی کردم هر چی می گفتند یادادشت می کردند از این کارشون خوشم اومد وقتی وقت رسید مشکلمو تعریف کنم گفتم من صد تا مشکل دارم نمی دونم از کجا شروغ کنم عین جمله ای که کفتند رو یادم نیست اما این بود اون مشکلی که بیشتر از همه درگیرم کرده رو بگم_تا به اون روزتا جای که حافطه ام یاری می کنه به هیچ کدام از معلمین ام درباره حافظ و
عشقم نگقته بودم هرز گاهی بغضم سر کلاس می ترکید بال بال می زدم که چیزی که دلم را دارد از جایش میکند را فریاد کنم اما از واکنش شان می ترسیدم می ترسیدم فکر کنند از راه بدر شدم یا بزارند کف دست والدینم فقط فکر کنم یه روز به خانم زینب که بم نزدیک بود سر کلاس اش قلبم داشت از بند می گسستبه درس گوش نمی دادم گریه می کردم بد جور گراه می کردم خان م زینب برگشت گفت عزیزم شاید چیزی که تو دنبالشی مثل تصور ات زیبا نباشه شاید خیلی زشت تر از اونی باشه که فکر شو میکنی در حال گریه از دهنم پرید این جور نیست خیلی ام خوشگله خانم خنده اش گرفت و گفت داری واس پسری که دوس اش داری گریه می کنی ارزش نداره معصومه گغت پسر نیس مرده بعد خانم زینب هم از عشق های نوحوانیش کفت و تجربیات اش الان که به اون خاطره فکر میکنم که گفتم خیلی کجاش زشته خوشگله خیلی خندم میگیره.برگردم سر ماجرای مشاور دو دل بودم بگم دانستنی ها در مورد خودم...
ادامه مطلبما را در سایت دانستنی ها در مورد خودم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : foolgirls بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 12:08